عشق ازدیدگاه علم
 
درباره وبلاگ


دوست عزیز ازاینکه به این وبلاگ اومدی متشکرم لطفا نظر ت رو هم درباره ی وبلاگ بگو
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 26975
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 2



Waiting For Advent




 

عشق درعلم
دراین مقاله سعی بر این است موضوع "عشق" از نظر علمی بررسی شود. برای اینمنظور ابتدا در مورد چیستی نیاز، چیستی لذت و چیستی و چگونگی عشق مطالبیارائه شده است. هم چنین انواع عشق و مفید یا مضر بودن آن ها مورد بررسیقرار گرفته شده است.
نیاز چیست؟
موجودات زنده برای حفظ حیات و بقای نسل خودنیازمند محیط هستند. برای بررسی دقیق تر موضوع بهتر است چگونگی پیدایشموجود زنده را مورد بررسی قرار دهیم. ویژگی بارز موجود زنده داشتن مادهوراثت است به شکلی که می تواند به نسل بعد انتقال دهد. در میان اولینموجوداتی که دارای RNA و بعدها DNA شدند، فقط آن هایی که با محیط بیرونموثر ترین ارتباط را داشتند توانستند ژن های خود را به نسل بعد منتقلکنند. به نظر می رسد برای موجودات ابتدایی چیزی به نام "خواستن" معنینداشته است. بنابراین تصور این که از میان موجودات اولیه موجوداتی کهخواستند زنده بمانند انتخاب شدند، درست به نظر نمی رسد. در واقع طبیعت براساس قوانین عمل می کند و قوانین هستند که در مورد موجودات تصمیم میگیرند. بنابراین همانطور که گفته شد موجوداتی به بقای خود ادامه دادند کهبیشترین و موثر ترین رابطه را با محیط اطراف خود داشتند و به این صورتمفهومی به نام "نیاز" در بین موجودات زنده بوجود آمد. موجودات زنده برایبقای خود نیازمند مواد خاصی بودند و فقط آن هایی که محیط اطرافشان دارایمواد مورد نیاز بود و هم چنین توانایی جذب مواد مورد نیاز را داشتند، میتوانستند زنده بماندند. بنابراین در جریان انتخاب طبیعی موجودات پیشرفتهای که بوجود آمدند، آن هایی بودند که می توانستند نیاز هایشان را از محیطبرطرف کنند و به این صورت موجودات پیشرفته فقط به موادی نیاز دارند که درمحیط به راحتی یافت می شود. اگر هم به هر دلیلی مواد مورد نیاز موجوداتخاصی از بین برود، یا همگی محکوم به فنا می شوند و یا از میان آن ها گروهیکه توانستند مواد موجود دیگر را جایگزین مواد مورد نیاز خود کنند، میتوانند به بقای خود تداوم بخشند. بنابراین نیاز برای موجود زنده هموارهبوده و خواهد بود.
لذت چیست؟
همانطور که گفته شد موجودات زنده بدون استثنانیاز مند محیط هستند، و آن هایی به حیات خود ادامه می دهند که نیاز هایخود را برطرف کنند. بنابراین نیرویی درونی لازم بود تا موجودات را به طرفنیاز هایشان بکشاند و به این صورت احساس بوجود آمد. احساس ها از قوی ترینکنترل کننده های رفتار هستند. احساس لذت نیرویی است که موجودات را به سمتنیازهایشان سوق می دهد و احساس درد و رنج نیرویی است که در خلاف جهت لذتعمل می کند و موجودات زنده را از عوامل آزار دهنده که با بقا ناسازگارند،دور می کند. بنابراین موجودات بدون اینکه از نیاز هایشان آگاهی داشتهباشند بر اساس احساس های غریزی رفتار می کنند و غالبا موفق هستند. به اینترتیب ارضای نیاز غالبا لذت بخش است ولی بسیاری از موجودات از این فرایندآگاهی ندارند و فقط بر طبق احساس های غریزی عمل می کنند. آن ها به دنباللذت می روند و نیازهایشان برطرف می شود ولی موجوداتی پیشرفته مثل انسان هااز نیاز های خود آگاهی دارند و با ارضای نیاز هایشان به لذت دست می یابند. البته در میان انسان ها هم کسانی هستند که لذت را مقدم بر نیاز می دانند وبه فرایندهای لذت بخش که حتی برای بدن مضر است، تن می سپارند. بنابراینلذت احساسی است که برای سوق دادن موجودات به سمت نیاز هایشان بوجود آمدهاست. لذت برای دو منظور بوجود آمده است: بقای خود و بقای نسل. بقای خود وبقای نسل گاهی با هم در تعارضند. مثلا رفتار جنسی رفتاری است که در آن هردو طرف عملی بر خلاف بقای خود انجام می دهند. عمل جنسی هم برای جنس مذکر وهم برای جنس مونث درد ناک و زجر آور است. تحلیل رفتن انرژی در جنس مذکر ومشکلات حاملگی و زایمان و ... در جنس مونث با بقای خود در تعارض است اماموجب بقای نسل می شود. بنابراین این رفتار بعنوان رفتاری مفید انتخاب شدهاست و لذت ناشی از آن می تواند سایر احساسات درد ناک را بپوشاند.
عشق چیست؟
عشق احساسی دردناک است و در مقابل لذت قراردارد. البته احساسی نیست که با بقا در تعارض باشد. عشق احساسی دردناک استکه از عدم دستیابی به نیاز حاصل می شود. در واقع عشق احساس نیاز است کهبصورت غیر طبیعی شدت می یابد و به نظر می رسد فقط در انسان چنین احساسیایجاد می شود. انسان ها نسبت به تمام نیاز هایشان چنین عکس العملی ندارند. غالبا عشق در مورد نیاز به جنس مخالف ایجاد می شود. نیاز به جنس مخالف درسنین نوجوانی و جوانی ایجاد می شود. هرچند این نیاز از طرف بسیاری ازافراد قابل رفع شدن است، ولی شخص عاشق همواره یک نفر خاص را دوست دارد ونسبت به افراد دیگر چنین حسی پیدا نمی کند. انسان ها تقریبا به صورت غریزینیازهایشان را می دانند و می دانند که از چه چیزی می توانند لذت ببرند،بنابراین نیازی به تجربه کردن یک عمل برای پی بردن به احساسی که ایجاد میکند ندارند. البته این مطلب همواره درست نیست و انسان ها با تجربه کردن بهنتایج دیگری می رسند. ولی در موارد کلی می توان از این اصل استفاده کرد. بنابراین کسی که رابطه ای با جنس مخالف نداشته این رابطه را لذت بخش میداند و این آگاهی را یا بصورت غریزی دارد و یا از تجربیات غیرمستقیم بدستآورده است. ولی دقیقا نمی داند این رابطه چه احساسی خواهد داشت، چون هیچگاه تجربه نشده است و برایش کاملا مبهم است. چنین کسی نیاز خود را دریافتهاست و در محیط بیرون بصورت آگاهانه و یا ناهشیارانه به جستجو برمی خیزد. از طرفی انسان از موقعیت های نا آشنا و مبهم اجتناب می کند و هموارهآشناترین تصاویر، برایش دوست داشتنی ترین تصاویر هستند. به این صورت کهخیلی بعید به نظر می رسد که انسانی عاشق چهره ای کاملا جدید شود. بنابراینهر کسی با توجه به علایق و باورها و معیارهایش تعدادی از افراد آشنا رادوست دارد. بطوریکه فکر می کند در صورت ارتباط با آن ها نیاز هایش کاملامرتفع می شود.
در این صورت فرد با توجه به افکار خود، یکی رااز گروه جدا کرده و مورد توجه قرار می دهد و به این صورت موجب پیدایشاحساسی به نام عشق می شود. همانطور که دکتر "وین دایر" در کتاب "درمان باعرفان" نوشت، پرداختن به هر تفکری موجب بزرگ شدن آن موضوع می شود. به اینصورت که تفکر در مورد هر موضوع موجب بزرگ شدن مساله در ذهن می شود. و اینمساله از آن جا ناشی می شود که بین تفکر و عمل فاصله زیادی نیست. در واقعوجود خاطرات مشترک و یا به تعبیری نقش پذیری موجب پیدایش احساساتی مثلتعصب (دوست داشتن بدون دلیل) می شود. اصولا هر انسانی اطرافیان و آشناهایخود را بسیار بیشتر از کسانی که نمی شناسد، دوست دارد. به نظر می رسد"شناخت" موجب پیدایش رفتار و روابط صمیمانه می شود، در صورتی که این طورنیست و داشتن خاطرات منجر به عشق و روابط صمیمانه می شود. همانطور که گفتهشد، بین تفکر و عمل فاصله زیادی نیست. یعنی خیال پردازی و تفکر پیرامونداشتن رابطه ای عاشقانه با معشوق با اینکه چنین رابطه ای واقعا در دنیایبیرون باشد، تفاوت چندانی ندارند. در واقع مغز نمی تواند بین واقعیت وخیال تفاوت قائل شود. بنابراین رویا سازی و خیال بافی موجب پیدایش خاطرهشده و خاطره موجب پیدایش عشق می شود. اما این عشق با عشقی که از راه رابطهدر دنیای واقعیت حاصل شده تفاوت دارد. ابتدا از این نظر که چگونگی رابطهدر اختیار کامل عاشق است.
فرد عاشق در خیال خود هیچ محدودیتی ندارد و میتواند رابطه را به بهترین شکل و آن گونه که دوست دارد ایجاد کند. در عالمخیال هیچ گونه محدودیتی نیست و می توان معشوق را به بهترین صورت ممکن تصورکند، حتی ممکن است فرد عاشق خود را هم تغییر داده و آن گونه که آرزویش رادارد بازسازی کند. و این ها موجب گول خوردن ناهشیار و پیدایش خاطراتی میشوند که در عالم واقعیت امکان پذیر نبودند. و به دنبال آن موجب پیدایشعشقی وصف نشدنی می شود. تفاوت دوم عالم واقعیت با خیال در این است که درعالم واقعیت خاطرات ایجاد شده برای دو طرف رابطه به یک شکل ایجاد می شود،به این صورت که اگر احساسی هم ایجاد شود، برای دو طرف رابطه خواهد بود. ولی در عالم خیال فقط برای عاشق خاطره ایجاد می شود، در حالی که ممکن استمعشوق از این مساله آگاهی نداشته باشد. بنابراین بیشتر عشق هایی که درخیال پرورانده و بال و پر می گیرند، یک طرفه و بسیار قوی هستند. بنابراینعشق به معنای جنون که بسیاری آن را مقدس و هدیه الهی می دانند، حاصل تفکرپیرامون معشوق و بزرگ کردن مساله در ذهن است. بنابراین پیدایش عشق لحظه اینیست و بصورت تدریجی رشد می کند. البته در ادبیات عامیانه هم به این موضوعاشاره شده است، مثلا سیاوش قمیشی در یکی از آهنگ هایش معشوق را به اینصورت توصیف می کند:" داری می رسی به خورشید ولی من بازم همینم". البته درمورد پیدایش لحظه ای هم شاعر می گوید:" سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد/ آواز خوش هزار تقدیم تو باد/ گویند لحظه ایست روییدن عشق/ آن لحظه هزاربار تقدیم تو باد" که هیچ گونه توجیه علمی ندارد.
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد، عشقی که در خیال پرورشیابد نه تنها سالم نیست، بلکه مخرب و ویرانگر است. چنین عشقی رابطه انسانرا با واقعیت قطع می کند و موجب یاس و نا امیدی و یا امید و آرزو می شود وزندگی را مختل کرده و موجب پیدایش رفتار ضد اجتماعی می شود. چنین خیالپردازی هایی معشوق را چنان در ذهن رشد می دهد که اگر هم روزی به وصالبیانجامد موجب ناخرسندی عاشق می شود. در همین مورد بسیاری از صاحب فکران واز جمله افلاطون عقیده دارند که وصال پایان عشق است. در واقع آن موجودی کهدر خیال عاشق بوده، هیچ گاه واقعی نبوده است و معشوق تنها نقشی که داشتهاین بوده است که موجب خلق چنین موجودی در ذهن عاشق شده است. بنابراینانسان نباید در ذهن خود به رشد چنین عشق هایی اجازه دهد و زندگی خود راراکد سازد و از فعالیت بایستد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 17 تير 1390برچسب:عشق ازلحاظ علم, :: 17:2 ::  نويسنده : REZA MIR